موضوعات
دوستان
  • ورزش پسرايروني
  • پسرايروني
  • انجمن پسرايروني|تفريحي,سرگرمي
  • تك داستان آموزنده
  • خريد فيلترشكن ساكس وي پي ان
  • ترفند>تازه های فناوری>عکس...........
  • دانلود فیلم های خارجی با کیفیت hd و لینک مستقیم
  • قبر افكاراتم
  • این یک آغاز است و شاید بی پایان ...
  • دارالمیزان
  • ترفند <تازه های فناوری>عکس و ..............
  • پسران سبز (سربازان کوروش)
  • Darkness
  • ایران
  • بیقرار توأم و در دل تنگــــم گله هاست
  • پاتوق دختر و پسر های ایرونی
  • عشق یه طرفه ممنوع
  • لحظه های تنهایی
  • تک عشق
  • دست های پر از خالی
  • نمایندگی قرص های مگنا آر ایکس (ZShop)
  • هیئت متوسلین به حضرت علی اصغر (ع)
  • دانلود فیلم آهنگ و موزیک
  • انتهاي روياي الهه عزيز
  • آموزشي،سرگرمي(اميدوارگلپا)
  • اشعاری از فاضل
  • تك داستان آموزنده
  • نامردی آ آ
  • طلایه دار عشق
  • mode-pic
  • ترفند>تازه های فناوری>عکس...........
  • کیت اگزوز
  • زنون قوی
  • چراغ لیزری دوچرخه
  • همسریابی
  • درگاه پرداخت اینترنتی

  • تبادل لینک هوشمند همین حالا لینک خودرا ثبت کنید
    برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان *متن های غم تنهایی-عاشقانه-معما-داستان های کوتاه* و آدرس pesarironi.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در وبگاه ما قرار میگیرد.با تشكر





    تبلیغات
    تبلیغات
    آمار وبگاه
    امكانات
    گوگل پلاس
    آخرین مطالب
    آرشیو
    پیوند روزانه
    تبلیغات
    تبلیغات
    پشتيباني وبگاه
    گالري عكس
    وقتی همسرم را در آغوش گرفتم...

    نويسنده:

    اون شب وقتی به خونه رسیدم دیدم همسرم مشغول آماده کردن شام است. دستشو گرفتم و گفتم:
    باید راجع به یک موضوعی باهات صحبت کنم.
    اون هم آروم نشست و منتظر شنیدن حرف های من شد. دوباره سایه رنجش و غم رو توی چشماش دیدم. اصلا نمی دونستم چه طوری باید بهش بگم، انگار دهنم باز نمی شد. هرطور بود باید بهش می گفتم و راجع به چیزی که ذهنم رو مشغول کرده بود، باه
    اش صحبت می کردم. موضوع اصلی این بود که من می خواستم از اون جدا بشم. بالاخره هرطور که بود موضوع رو پیش کشیدم، از من پرسید:
    چرا؟!

    لطفاً نظر بدهید,باتشکر   نویسنده:jalal_H

    [ادامه مطلب]
    سوال دختر بچه ای از پدرش در حین تماشای یک سریال ایرانی

    نويسنده:

    چهار شنبه 5 مهر 1391برچسب:داستان آموزنده,
    «بابا جون؟»


    «جونم بابا جون؟»


    «این خانمه چرا با مانتو خوابیده؟»


    «خب... خب... خب حتما این‌جوری راحت‌تره دخترم.»


    «یعنی با لباس راحتی سختشه؟»

     

     

    لطفاً نظر بدهید,باتشکر   نویسنده:jalal_H

    [ادامه مطلب]
    ملاصدرا و عشق به خدا

    نويسنده:

    چهار شنبه 5 مهر 1391برچسب:,
    زمانی که فیض کاشانی در قمصر کاشان زندگی می کرد، پدر خانمش، ملاصدرا، چند

    روزی را به عنوان میهمان نزد او در قمصر به سر می برد.

    در همان ایام در قمصر، جوانی به خواستگاری دختری رفت. والدین دختر پس از قبول
     
     
    لطفاً نظر بدهید,باتشکر   نویسنده:jalal_H

     

    [ادامه مطلب]
    اگه هر شب داره نفسم میگیره نگران من نباشششششششششش

    نويسنده:

    منو یادت نمیاد میدونم
    تا همین جاشم ازت ممنونم
    دیگه حتی نفسم هم در نمیاد
    کاری جز دعا ازم بر نمیاد
    برو خوش باش برو شیرینم
    من به آینده تو خوشبینم
    برو که الهی خوشبت شی
    مثله من درده جدایی نکشی


    نوشه جونت همه بی کسیام برو خوشبخت شی
    منو ول کردی با دلواپسیام برو خوشبخت بشی
    اگه رفتی اگه تنها موندم برو خوشبخت بشی
    اگه تو خاطره ها جا موندم برو خوشبخت بشی


    نوشه جونم که همش دلتنگم نگران من نباش
    اگه گریه داره این شعرم نگران من نباش
    اگه عمرم داره از کف میره نگران من نباش
    اگه هر شب داره نفسم میگیره نگران من نباشششششششششش

    لطفاً نظر بدهید,باتشکر   نویسنده:jalal_H

    تو از پنجره ي عشق چه ها مي خواهي؟

    نويسنده:

    دو شنبه 3 مهر 1391برچسب:شعر عاشقانه,

    سالها رفت و هنوز

    يک نفر نيست بپرسد از من

    که تو از پنجره ي عشق چه ها مي خواهي؟

    صبح تا نيمه ي شب منتظري

    همه جا مي نگري

    گاه با ماه سخن مي گويي

    گاه با رهگذران،خبر گمشده اي مي جويي

    راستي گمشده ات کيست؟

    کجاست؟

    صدفي در دريا است؟

    نوري از روزنه فرداهاست
    يا خدايي است که از روز ازل ناپيداست...؟

    لطفاً نظر بدهید,باتشکر   نویسنده:jalal_H

    من تو را آسان نياوردم به دست!!!

    نويسنده:

    دو شنبه 3 مهر 1391برچسب:شعر عاشقانه,
    ای از عشق پاک من هميشه مست، من تو را آسان نياوردم به دست

    من تو را آسان نياوردم به دست



    بارها اين کودک احساس من، زير باران های اشک من نشست

    من تو را آسان نياوردم به دست





    لطفاً نظر بدهید,باتشکر   نویسنده:jalal_H

    [ادامه مطلب]