نويسنده:
اون شب وقتی به خونه رسیدم دیدم همسرم مشغول آماده کردن شام است. دستشو گرفتم و گفتم:
باید راجع به یک موضوعی باهات صحبت کنم.
اون هم آروم نشست و منتظر شنیدن حرف های من شد. دوباره سایه رنجش و غم رو توی چشماش دیدم. اصلا نمی دونستم چه طوری باید بهش بگم، انگار دهنم باز نمی شد. هرطور بود باید بهش می گفتم و راجع به چیزی که ذهنم رو مشغول کرده بود، باهاش صحبت می کردم. موضوع اصلی این بود که من می خواستم از اون جدا بشم. بالاخره هرطور که بود موضوع رو پیش کشیدم، از من پرسید:
چرا؟!
لطفاً نظر بدهید,باتشکر نویسنده:jalal_H
نويسنده:
لطفاً نظر بدهید,باتشکر نویسنده:jalal_H
نويسنده:
منو یادت نمیاد میدونم
تا همین جاشم ازت ممنونم
دیگه حتی نفسم هم در نمیاد
کاری جز دعا ازم بر نمیاد
برو خوش باش برو شیرینم
من به آینده تو خوشبینم
برو که الهی خوشبت شی
مثله من درده جدایی نکشی
نوشه جونت همه بی کسیام برو خوشبخت شی
منو ول کردی با دلواپسیام برو خوشبخت بشی
اگه رفتی اگه تنها موندم برو خوشبخت بشی
اگه تو خاطره ها جا موندم برو خوشبخت بشی
نوشه جونم که همش دلتنگم نگران من نباش
اگه گریه داره این شعرم نگران من نباش
اگه عمرم داره از کف میره نگران من نباش
اگه هر شب داره نفسم میگیره نگران من نباشششششششششش
لطفاً نظر بدهید,باتشکر نویسنده:jalal_H
سالها رفت و هنوز
يک نفر نيست بپرسد از من
که تو از پنجره ي عشق چه ها مي خواهي؟
صبح تا نيمه ي شب منتظري
همه جا مي نگري
گاه با ماه سخن مي گويي
گاه با رهگذران،خبر گمشده اي مي جويي
راستي گمشده ات کيست؟
کجاست؟
صدفي در دريا است؟
نوري از روزنه فرداهاست
يا خدايي است که از روز ازل ناپيداست...؟
لطفاً نظر بدهید,باتشکر نویسنده:jalal_H
لطفاً نظر بدهید,باتشکر نویسنده:jalal_H